امروز با علی کلاس بودیم فکر می کردیم که چون کلاس 5 ساعته خیلی باهم میتونیم باشیم ولی خب کلا دو تا یه ربع با هم میرسیم حرف بزنیم:))) ولی خب همینم خوبه برای مایی که به خاطر شرایط این همه دوریم از هم. اما ضبح رفتنی دلم خواست یکم متفاوت تر باشم جورابای رنگی رنگی دلبرمو دوباره دراوردم که بگم لعیا خانوم پاییزهـ و پاییزهـ و کله پشتی کهکشانیمو افتتاح کردم! وقتی راه می رفتم حس می کردم واقعا کهکشانی شدم ! یه دختر کهکشانی که داره سعی می کنه خاااالی خالی باشه،
یهو متوجه شدم که خیلی خودمو دارم با درس اذیت می کنم. همین باعث شد تصمیم بگیرم کوییز امروزمو نخونم، به جاش یکم بخوابم و دیروز وسط تکلیفام، یهو لپتاپو خاموش کنم و برم سراغ ویولنم، و جفت کتابای در حال خوندنمو هم بخونم جالا اروم ترم . حاالا که مطمئنم روحم برام از هر چیزی مهم تره حتی بعد یک روز دیدم پوستمم صاف تر شده!:)

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کلینیک چشم پزشکی بینایی پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان روزنوشت های یک روانشناس فروشگاه اینترنتی تک ویو دلنوشته های یک دهه شصتی ایرونی مد | مدل لباس و الگوی لباس عاشقانه